سکوتم از رضایت نیست

                           دلم اهل شکایت نیست

هزار شاکی خودش داره

                           خودش گیره گرفتاره

 

فکر کنم این آخرین پستم تو سال 1385 باشه پس اول باید سال

 

 نو رو تبریک بگم و برای همه آرزوی پیروزی و بهروزی کنم . ولی

 

 راستش حال خوشی ندارم دقیقاً 2 روز قبل از سال نو تولدمه

 

 یعنی 28 اسفند و شاید نزدیک بودن این دو تا تاریخ به هم زیادی

 

 ناراحتم می کنه چون می بینم واقعاً یک سال بزرگتر میشم ولی

 

 هنوز اونجایی که باید نیستم  راستش خودمم خیلی خوب نمی

 

 دونم باید کجا باشم و یا اصلاً چی  می خوام فقط می دونم که

 

 هر آدمی از بوجود آمدنش رسالتی داشته و داره که من هنوز

 

 رسالته خودمو پیدا نکردم و این همون وقتیه که باز یادم میاد گم

 

 شدم هرچند امسال به لطف خدا با شروع دوستی های

 

 قشنگی داره به پایان میرسه ولی هنوز چیزی تغییر نکرده .

 

 دوستان برام دعا کنید . دعا کنید بتونم خودمو پیدا کنم . 

هستی دوستدار همه است .

هستی نسبت به ما بی تفاوت نیست ، اما به ظاهر بی تفاوت می نماید ،

به این دلیل که ما بی تفاوتیم .

هستی آینه است ، خود ما را باز می تاباند . اگر به او فریاد کنیم به ما فریاد می کند

اگر برایش سرود سر دهیم سرود به ما باز می گردد ،

هر انچه ما انجام می دهیم به هزاران طریق بر می گردد ،

زیرا که  از ابعاد بی شمار به ما باز می گردد ، از تمامی جنبه ها و زوایای هستی .

 

عجیبه خیلی عجیب

همیشه اون وقت که فکر می کنی همه چیز داره درست میشه یه اتفاق تازه می افته

و تازه می بینی چقدر از مرحله پرتی . امید چیزه خوبیه ولی امید به چی ؟

 به روزهای  تکراری که دارن پشت سر هم می گذرن ؟ شاید هم به روزهایی که آرزو

 داریم یه روزی بیان ؟

یه دوست خوب میگه هر کودکی که بدنیا میاد نشان دهنده اینه که خدا هنوز 

 به انسان امیدواره . ای کاش خودمون همه به خودمون امیدوار بودیم .

 

پروردگارا روان آفرینش بدرگاه تو گله مند است برای چه مرا بیافریدی ؟

چه کسی مرا کالبد هستی بخشید ؟

خشم و ستیز و چپاول و غارت و گستاخی و تجاوز همه جارا فرا گرفته ،

مرا جز تو پشت و پناهی نیست بنابراین نجات بخشی که بتواند مرا از این

تنگنا رهائی بخشد بمن نشان ده .

                                                             گاتها - یسناهات ۲۹ بند ۱

دلم می خواد بنویسم

بنویسم و باشم  ولی راستش نمی دون از کی و کجا

چند وقتی بود که بد جوری قاطی کرده بودم ولی بعد طی یک اتفاق جالب که

 قبلاً گفتم به خیلی از جوابام رسیدم و یه جورایی ذهنم آروم شده ،

حالا احساس می کنم ذهنم سفید شده  راستش نمی تونم فکر کنم .

نمی دونم این خوبه یا بد ، نمی دونم باید چکار کنم ؟

دلم می خواد حالا که ذهنم سفید شده درست پرش کنم و این بار درست بنویسم

ولی واقعاً چه جوری ؟

یک انسان می تواند آزاد باشد ، بی بزرگ بودن ،

 اما هیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد ، بی آزاد بودن .