سلام 
اخر باهاش حرف زدم 
اونم یه ادم بود مثل من ، مثل تو تنها فرقش این بود که می دونست چی میخواد و به کجا داره میره می دونست چرا آمده و چرا میره 
برخلاف اینکه بهم گفته بودن اگر ببینمش شاید موظب بشم و نتونم راحت حرف بزنم 
راحت بودم ، مثل آب روان بود و مثل نور روشن 
راسش یه مقدار گیج شده بودم نه بخاطر اینکه با ابهت بود نه
 گیج شدم بخاطر اینکه پر بود و آروم  و من تو یه نیمه شب زمستونی سرد فهمیدم هیچ وقت برای شروع دیر نیست و میشه گرم بود 
دلم میخواد بتونم این ارتباط رو نگهدارم و بیشتر ازش یاد بگیرم و بیشتر بشناسمش
اومیدوارم اونم بخاد بیشتر با من آشنا بشه 
درون هر کس رازی بزرگ نهان است 
داستانی ، راهی ، بیراهی
طرح افکندن این راز 
راز منو و راز تو ، پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است